غزل پر سیمرغ
غزل زیر در پشت جلد گاهنامه ی صبا ،سال دوم،شماره هشتم،شهریور1382به چاپ رسیده است ،پیش خودمان بماند ،من آن را در سال1356 سروده ام.نمی دانم که گذر زمان چه اندازه بر آن غبار کهنگی نشانده است.دوست دارم نظر شما را بدانم.چون به فکر جمع آوری این اشعار در یک مجموعه هستم.اگر جالب باشد قابل چاپ خواهد بود.
پـــر سیمــــرغ
دیدم به جهان چهره آرا
آن ماه قشنگ و دل ربا را
دیشب به ره خیالم آمــد
با مهر و عطوفت و مدارا
گفتم به زبان عشق با او
ای مظهر پاکی! ای دل آرا
از پـــــرتـو نـور لا یــزالـی
دل را بنواز و بی نوا را
دانی ز غم تو من چه حالم
با شهد سخن بده شفا را
تا در سفر سبز بهشتی
آزاد و رهــا شوم نگارا
شاهین پر من!همای دانا
برگیر وببر به قاف ما را
تا با پر سیمرغ حقیقت
افشا کنم این راز بقا را
بیمار تو گشته است فرهنگ
مگذار تهی ،دست دعا را.